این دو نفر .
بین روزهای دانشگاه، یک چهارشنبهی سیاهی هست که مثل پادگان، از ساعت یک ربع به ده صبح تا هفت غروب کلاس داریم، یکی از این چهارشنبهها، حالا به دلیل غیبت و هرچی، خیلی خل وضعانه تصمیم گرفتیم که تنها کلاس اول و آخر رو بریم و زمان بین این دو کلاس رو هم لای چمنها یا توی بوی جوراب مسجد، بگذرونیم.اما اصل داستان این نیست، شما یک گروه هفت نفری رو تصور کنید که روی چمنها کنار جدول و جنب مسجد نشستن. دو نفر از این هفت نفر، تمام این هفت، هشت ساعت رو مثل دو جن زدهی متوحش مجنون گشته، بیوقفه جیغ میکشیدن یا قهقههای دیوانهوار از خودشون تولید میکردن. یکی از این دو نفر من بودم و دیگری حنانه. یک بار، من اسم فلان شخصیت رو میاوردم و حنانه نعره میزد و خودش رو به دار و درخت میکوبید و بار دیگه اون به فلان ماجرا از یک کتاب اشاره میکرد و من شیون راه مینداختم و روضهی باز میخوندم. البته حرص خوردن پنج نفر دیگه و چشمای قابلمه شدهی رهگذران هم وسوسهانگیز بود و زیر شعلههای ما رو بیشتر میکرد. همینطور بدون هیچ انقطاعی، ریز ریز در مورد تمام قصههایی که نفس کشیده بودیم وراجی میکردیم، نشست تحلیل و بررسی راه مینداختیم و در نهایت یا داشتیم برای قهرمانهای قربانی شده خودمون رو خنج میکشیدیم یا برای جونسالم به در بردهها از دست نویسنده، عربدهی مستانه سر میدادیم.
ما دوتا در جهان قصه صرفا وقت نمیگذرونیم، بلکه کفش و کلاه میکَنیم و پیژامه میپوشیم و پاهامون رو دراز میکنیم. چون اونجا برای ما حکم یک مهمونی یکی دوساعته رو نداره، اونجا برای ما خونه است.
.
و اما این قسمت از کتاب باز، مهمان رامبد جوان.
من با دیدن این قسمت، روی نمایشگر ذهنم، اون چهارشنبهی دیوانه منعکس شد. این دو نفر، این دو نفر خلترین و در عینحال عاقلترین خلهای روی زمین هستن و من همینجا بابت استفاده از کلمهی خل ازشون عذرخواهی میکنم اما قطعا خودشون متوجه نوع بار این کلمه هستند. وقتی دوتا آدم مجنون اهل قصه کنار هم قرار میگیرن، به عبارت "دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید." صحه میگذارن. این دو نفر کنار هم یک ترکیب جذاب و خوشگلی درست کرده بودن، بیوقفه راجع به قصهها حرف زدن و جیغ و هوار راه انداختن و یک چهل دقیقهی حسابی خوشبگذرونی درست شد. ایضا، از اونجایی که اهل قصه بودن، بهترین بیان رو از توصیف احساسات و لحظاتی که با داستان، تجربه میکنیم رو داشتن. و هواران ایدهای که لابهلای تمام اون گفت و گوی پر از نوسان و هیجان، متولد شد هم مزید بر جذاب بودنشونه.
چه قدر دلم غنج رفت از دیدن این قسمت.
.
درباره این سایت