خدایا خالقا با نام خودت.
فیالحال در شرایطی اکسیژن مصرف میکنم و دیاکسید کربن تولید، که باید با ریتم آهنگ یاس، ضرب بگیرم و سر تکان بدهم و بخوانم: از چی بگم؟ و مثلا زخمهای دلمه بسته دهان باز کنند و چرکابههای خونآلود فوران، از همان قصههای پر غصهی مردم من هم یکی دو مثقال بنویسم و در ادامه دستمال اشکآلود را بچلانم تا جویباری از مرواریدهای اشکانهام جاری شود و جهان را غرق در خود کند و خلاص.
ولی این رحم و مروتدانیِ لعنتالله، چنین رخصتی نمیدهد و فعلا دنیا غرق نخواد شد و گردِ گردش خواهد چرخید و آدمهایی خواهند مرد و جایگزینشان خواهد رویید و همینطور توالی خواهدهای مستقبلساز.
صادق باشم، نتها رحم، سپر نشد، بلکه آن میل مجنونک دیوانهوش خیره سر چشم دریدهی متفاوت بودن هم این میان، بیتاثیر نبود، که فرمود: هان، ای دختِ ملامتگر ملول ملالانگین، چه بر سرت آمده که این چنین بسان دیگران، بنای شکوِه گذاشتهای و تا یک برج آهالود در ملات ناله نسازی دست نخواهی کشید؟ بنشین تا شبیه دیگران نشدهای. هیس. صدایت را ببر. فین فین هم نکن. جیکت در بیاید خودم با همان به اصطلاح مرواریدها چشمت را کور خواهم کرد.
و چه سخیف و پوستهای شدهام، حالم از خودم عقم گرفت.
.
خب پس متوجه شدید که چند لول محنت جمع کرده بودم که کف این طفلک بریزم و از بلاگ به ماتمکده تغییر ماهیتش بدهم. ولی بنا به همان دلائلی که خدمتتان شرح دادم، دیلیت.
بعدش هم گفتم خب اشکالی ندارد، یک سطح از غم پایینتر بیایم و غر بزنم ولی غرها را نیز دلیت.
پس فقط سلامی میدهم و میروم پی کارم.
اما این روزها دست از نوشتن نکشیدم، من قلم را سوزن کردم و میخواهم عمرم را وقف کوک زدن کلمات بکنم. منتها پست گذاشتنهایم در مفتضحترین حالت بینظمی است و چه کنم که از اصل، بلاگر نبودم و گمانم نخواهم شد.
اینجا صرفا یک پنجرهاست برای لحظاتی که دلم گرفت، سرم را بیاورم بیرون و چون همسایههای فضولِ دوست داشتنی، گردن بکشم و سلامی عرض کنم.
پس سلامی چو بوی خوش بلاگری.
درباره این سایت